عشق با پاهای چوبی

ساخت وبلاگ
من : دارم‌ میرم ماموریت ، به احتمال زیاد اونجا اینترنت ندارم تا به شما پیام بدم . اخه مرز میرم . واسه ۱۴ روز کلا نیستم . خلبانی مثل شما خوندم اما شاغل سکوی نفتی هستمسارا : اشکال نداره کپتن ، آقا ناصر این شماره من است ، داشته باشید به هم پیامک میدیم . خیلی خوبه که ۱۴ روز استراحت دارید در ماهاز اینجا شروع شد ولی یکمی جلوتر تمام شد ...سارا : یک بار طلاق گرفته بودم . همسرمو اصلا دوست نداشتم . بچگی کردم تنتخابش کردم . شوهرم دستش توی جیب خودش نبود . وابسته به خانواده پولدارش بود . من نتونستم اینو تحمل کنیم . و رفتارهای مردانه نداشت ، بگذریم ... چقدر دوست دارم مرد سبزه باشه مثل تو باشه . جنوبی باشه . سوسول نباشه . چقدر از تیپت و چهرت خوشم میاد . چقدر به دل میشینه . چقدر خوبه که خلبانی خوندی .منم خلبانی خوندم ولی مثل تو دوره های پیشرفته را نگزروندم .من : لطف داری خیلی محبت داری بهم .سارا : قشنگ مشخصه که محتاط هستی توی رابطه ! راستی فعلا فعالیت خاصی ندارم و بیکارم ولی گاهی با صدف گلدان و دسته گل های زیبایی میسازم و حتی برای شرکت های معماری طراحی هایی میکنم .من : پس سعی میکنم کلی کمکت کنم . رفتم و یک روز کامل توی اینترنت با قلم و کاغذ مطالب مربوط به فروش کادهاشو نت برداری کردمسارا : عالیه . جبران میکنممن : دارم میام تهران ببینمت . به محض اینکه ماموریت تمام شه میام . بلیط گرفتم و رفتم تهران . صحبت های چتی ما خصوصی تر شد ، انگار داشت به من اجازه میداد تا در رابطه با قد و هیکلش نظری بدم هر چند محترمانه ولی توام با شیطنت ! توی اتوبوس به سمت تهران در حرکت بودم که حس کردم ندیده دوسش دارم . ولی برای ابراز علاقه زود بود . هر دو توی چت بهم گفتیم مایلیم همو بغل کنیم . اون ترجیه داد اولین قرار عشق با پاهای چوبی ...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق با پاهای چوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5assemaneh6 بازدید : 41 تاريخ : شنبه 29 مهر 1402 ساعت: 16:09

دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی آید ...پایانی برای پدرم در مورخ 1400/06/18ساعت :13:40از : بخش ICU شماره دو واقع در بیمارستان بزرگ نفت اهوازبه : بهشت آباد ، قطعه پنج قدیم (60 م 2)عبدالاه جباره اصل فرزند عاشورمتولد آبادان و اهل خرمشهر و استقلالی مدرک : لیسانس مدیریت صنعتی از دانشگاه دالاس (ایالت تگزاس) آمریکا بازنشسته : شرکت نفت (ریس منطقه شرکت ملی حفاری)پدرم را از دست دادم و باید اعتراف کنم که متاسفانه متاسفانه متاسفانه زندگی ادامه دارد عشقی ناب تر از تو در جهان پیدا نکردم . . . کاش می شد نگاهت را در روزهای آخر از تو قرض می گرفتم و در آن جهان به تو باز میگرداندم . . .کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . . کاش میشد . . .  + نوشته شده در ۱۴۰۰/۰۶/۲۰ ساعت 14:18 توسط روح گریان من  |  عشق با پاهای چوبی ...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق با پاهای چوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5assemaneh6 بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 0:22

  پدر  در من کوچه ای استکه با تو در آن نگشتمسفری استکه با تو هنوز نرفته امروزها و شب هایی استکه با تو به سر نکرده امو عاشقانه هاییکه با تو هنوز نگفته ام ...بابا دلم برات تنگ شده بخدا  + نوشته شده در ۱۴۰۰/۰۸/۲۱ ساعت 12:10 توسط روح گریان من  |  عشق با پاهای چوبی ...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق با پاهای چوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5assemaneh6 بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 0:22

مانامانا ،، مانامان واژه یا کلمه ای که اونو در طی ۲۴ ساعت هزار مرتبه می شنوم . تشنه ای ؟ می خوای بنشینی ؟ گرسنه ای ؟ پوشکتو عوض کنم ؟ سیگار می خوای ؟ و در جواب همه سوالاتم  فقط همین یکی دو کلمه را می عشق با پاهای چوبی ...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق با پاهای چوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5assemaneh6 بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 27 اسفند 1398 ساعت: 13:10

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود سعدی 25 فروردین 1398 یک روز کاملا معمولی و کسل کننده بود . سلام شما خلبان هستید ؟ این پیامی بود که از طرف یک فرد ناشناس در عشق با پاهای چوبی ...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق با پاهای چوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5assemaneh6 بازدید : 180 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:23

روزهای عجیبی است مدام کابوس میبینم که نکنه پدرم که در بستر بیماری هستن را از دست بدهم نمی دونم مشکلات مالی را چگونه برطرف کنم . حدود 4 ماهی میشه که در یک شرکت هندلینگ فرودگاهی مشغول به کار شده ام و به عشق با پاهای چوبی ...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق با پاهای چوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5assemaneh6 بازدید : 177 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:23

حدود 22-23 روز میشه که توی اینترنت از طریق برنامه اینستگرام با دختر زیبا و با شخصیتی آشنا شدم  . زیاد طولی نکشید که صداشو شنیدم . اون تهران است و من اهواز بودم . دل توی دلم نبود که دختر مهربانی که مهر عشق با پاهای چوبی ...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق با پاهای چوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5assemaneh6 بازدید : 162 تاريخ : پنجشنبه 23 اسفند 1397 ساعت: 21:58

سرم در میکنه . نمی دونم بعد از چند وقته که اومدم تا چیزی رو بنویسم . میدونم کسی نیست که بخونه . یه موقعی برام مهم بود ولی الان دیگه نه . تازه یه دعوای حسابی برای بار چندم با پدرم داشتم که توی خونه سیگار نکشه . ولی متاسفانه بی شعوره احمقه حیوونه . الان من 35 سالمه و اون 70 سالشه و یادمه از زمانی که 50 سالش بود ما بهش عشق با پاهای چوبی ...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق با پاهای چوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5assemaneh6 بازدید : 145 تاريخ : پنجشنبه 10 آبان 1397 ساعت: 19:47

از کجا آغاز کنم بیان قصه ای را که گویای عظمت و شکوه یک عشق باشد. حقیقتی ساده از عشقی که او برای من به ارمغان آورد . او همانند باران بهاری که زمین را به سطحی درخشان مبدل می سازد به دنیای من راه پیدا کرد وزندگیم را درخشان ساخت و به دنیای خالی من مفهوم بخشید . بارها در تنهایی خود می گفتم که او قلب مرا لبریز عشق خواهد کرد . او مرا با آوای فرشتگان و با تخیلات نیالوده او روح مرا از عشقی والا و بیکران سرشار کرده آنگونه که هر کجا می روم تنها نخواهم ماند با وجود او چگونه می توانم تنها باشم . راستی این عشق تا چه هنگام دوام خواهد یافت . آیا می توان عمر عشق را با مبنای روز و ساعت سنجید؟ اکنون جوابی ندارم اما همین قدر قادرم بگویم که به او نیازدارم . بارها خواستم راز دل را که در گوشه ی قلبم پنهان بود برایش فاش کنم می خواستم بگویم دوستت دارم ولی هر بار که ازکنارم  می گذشت به او خیره می شدم که شاید از نگاهم بخواند که او را دوست دارم ولی افسوس که بی اعتنا ازکنارم عبور می کرد تا اینکه قلم به دست گرفتم تا برایش نامه ای بنوِِیسم می خواستم بنویسم که ازاین همه غرور و بی اعتنایی  تو متنفرم ولی وقتی نامه ام تمام شد با تعجب دیدم که نوشته ام دوستت دارم . عشق با پاهای چوبی ...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق با پاهای چوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5assemaneh6 بازدید : 146 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 15:55

مدتهای زیادی است که دوست دارم بنویسم .  ۹۴/۰۷/۲۸ درد های زیادی سراغم اومده که یا حل شدن یا حل نشدن . حالا که باید نتیجه کارم و زحمتم رو ببینم بعد این همه سال سختی کشیدن و درس خوندن ، بهم گفتن که اجازه پرواز نداری چون توی ازمایش ادرار کمی خون پیدا شده . من دانشجو خلبانی هستم . نمی دونم یادتون هست یا نیست . دو سه سال پیش وقتی این رشته را شروع کردم از من به خاطر همین موضوع ایراد گرفتن که مجبور شدم از عشق با پاهای چوبی ...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق با پاهای چوبی دنبال می کنید

برچسب : میکشم, نویسنده : 5assemaneh6 بازدید : 183 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 4:35